بازدید امروز : 188
بازدید دیروز : 554
عارف وارسته ، حکیم فرزانه و فقیه بزرگوار ملا حسینقلی همدانی یکی از نوادر روزگار است که در عرفان و سیر و سلوک به اوج رسیده و توفیق راهبری جمع کثیری را به دست آورده ، استاد بی بدیل دوران خود و بلکه پس از آن بوده است.
طلوع
سال 1239 ق ، روستای شوند شاهد برآورده شدن حاجت رمضانعلی ، کفش دوز روشن ضمیر و چوپان پرهیزگار پیشین ده بود. او که سال ها در حسرت داشتن فرزند بود ، با سفر به عتبات و عالیات و زیارت بارگاه ملکوتی سید الشهدا علیه السلام دست نیاز به سوی آن امام دراز کرده و از خدای خواسته بود که به برکت امام حسین علیه السلام ، فرزندی به وی عطا فرماید تا نامش را حسینقلی بنهد و راهی حوزه علمیه نماید .
وقتی که طفل ، پا به عرصه خاکدان نهاد ، حسینقلی خوانده شد و برادر کوچکترش کریم قلی نام گرفت ، خاندان رمضانعلی شوندی از اعقاب جابر بن عبدلله انصاری ، صحابی رسول خدا صلی الله علیه و اله بودند ، که قرنها در این روستا می زیستند و پیراهنی که حضرت علی علیه السلام به جابر عطا کرده بود ، از او به یادگار داشتند . . . ( چلچراغ سالکان ص 9 )
او مقدمات را در طهران فرا گرفت و بالاخره در دروس عالی حوزه درس عالم اکبر شیخ عبدالحسین طهرانی مشهور به شیخ العراقین شرکت نموده است . سپس به سبزوار سفر کرده و مدتها در آنجا اقامت گزیده و از درس فیلسوف معروف حاج مولی هادی سبزواری بهره یافته و پس از آن مهاجرت به نجف اشرف نموده و سالهای طولانی از درس شیخ مرتضی انصاری استفاده کرده است .در اخلاق و عرفان از آقا سید علی شوشتری استفاده نموده و شاگرد او بوده است . بعد از وفات استادش در منزل نشست و طلاب فهیم بدو روی آوردند .
منزل او محل اجتماع زبدگان علم و عمل شد و شاگردان عجیبی در علم الهی و عرفان تربیت نمود .
آخوند ملاحسینقلی همدانی سیصد تن از اولیاء الله را تربیت کرد ، آخوند آنها را سه دسته کرده بود ، یک دسته روزها به محضرش می آمدند ، یک دسته شبها بعد از نماز مغرب و عشاء و یک دسته هم سحرها . ( سند عرفان ص 18 ، 20 )
رهنمودهائی از آخوند ملاحسینقلی همدانی :
(( کثرت اشتغال به مباهات ،شوخی بسیار کردن ، لغو گفتن و گوش به اراجیف دادن قلب را می میراند ))
(( اگر بی مراقبه مشغول به ذکر و فکر بشود بی فایده خواهد بود ، اگر چه حال هم بیاورد ، چرا که آن حال دوام پیدا نخواهد کرد . گول حالی که ذکر بیاورد ، بی مراقبه نباید خورد )) ( برنامه سلوک ص 100 )
آتش عشق
کیست کآشفتة آن زلف چلیپا نشود ؟
دیده ای نیست که بیند تو و شیدا نشود
ناز کن ناز ، که دلها همه در بند تواند
غمزه کن غمزه که دلبر چو تو پیدا نشود
رخ نما تا همه خوبان خجل از خویش شوند
گر کِشی پرده ز رُخ کیست که رُسوا نشود
آتش عشق بیفزا ، غمِ دل افزون کُن
این دل غمزده نتوان که غم افزا نشود
چاره ای نیست به جُز سوختن از آتش عشق
آتشی ده که بیفتد به دل و پا نشود
ذرّه ای نیست که از لطف تو هامون نبود
قطره ای نیست که از مهر تو دریا نشود
سر به خاک سر کوی تو نهد جان ، ای دوست
جان چه باشد که فدای رُخ زیبا نشود
( دیوان امام خمینی (ره) ص 112 )
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
پیوندهای روزانه
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک